توي پرونده جلوي قسمت شغل نوشته بودم : نويسنده! (چه جسارتي!!!)
دكتر دندانپزشك وقتي ديد ، پرسيد: چي مي نويسيد خانم عبدي؟
گفتم: داستان خردسال ،كودك ،نوجوان .
گفت : منم سال ها قبل تصويرگر بودم.
با تعجب پرسيدم : چه طور تونستيد وارددنياي هنر بشيد و اونو رها كنيد؟
با خودم گفتم: خب حق داره !مدير مجموعه ،مدام در سفر ايران و خارج ،مطالعه ،ثروت .....
كمي فكر كرد و گفت: خودم هم خيلي دلم مي خواهد دوباره كار را شروع كنم.
...
و بعد سفارش تصويرگري دادم و پذيرفتند.
خلاصه هنر يه همچين چيزيه ....
- پنجشنبه ۰۳ اردیبهشت ۹۴ | ۰۷:۲۷
- ۵۶۴ بازديد
- ۰ نظر