توي پرونده  جلوي قسمت  شغل  نوشته بودم : نويسنده!   (چه جسارتي!!!)
دكتر دندانپزشك وقتي ديد ، پرسيد: چي مي نويسيد خانم عبدي؟
گفتم: داستان خردسال ،كودك ،نوجوان  .
گفت : منم سال ها قبل تصويرگر بودم.
با تعجب پرسيدم : چه طور تونستيد وارددنياي هنر بشيد و اونو رها كنيد؟
با خودم گفتم: خب حق داره !مدير مجموعه ،مدام در سفر ايران و خارج ،مطالعه ،ثروت .....
كمي فكر كرد و گفت: خودم هم خيلي دلم مي خواهد دوباره كار را شروع كنم.
...
و بعد سفارش  تصويرگري دادم و پذيرفتند.
خلاصه هنر يه همچين چيزيه ....
 
- پنجشنبه ۰۳ اردیبهشت ۹۴ | ۰۷:۲۷
- ۵۷۷ بازديد
- ۰ نظر
 عاشق
عاشق هنر
هنر